ثانیه های یخ زده

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۱۱
    ...
  • ۹۶/۰۳/۱۳
    ...
  • ۹۵/۰۵/۲۴
    24

مازوخیسم

"آخه این چیه که مثل خوره خوره خوره افتاده توی جون و ذهن من و ول کن معامله هم نیست؟! ازت متنفرم مازوخیسم لعنتی! همین این باعث خیلی چیزهای بد توی ذهن من شده، نه درمان می شه و نه هیچ چیز دیگه فقط باید کنار اومد باهاش البته من کنار اومدم ولی تنهایی هم خیلی خوب با این موضوع کنار اومده و می گه تا منو داری غم نداری و می خنده البته خنده ش زیاد شیرین نیست و ته دل آدم خالی می شه منم برای این که ناراحت نشه باهاش می خندم و اون هم فکر می کنه ازش خوشم میاد؛ کسی چه می دونه شاید هم خوشم میاد!"

بله دوستان من! مازوخیسم چیز جالبی نیست، توضیح اش هم کلا سخت است و بهتر ست زیاد ازش صحبت نشود فقط این را بدانید این افراد لزوما دم یا شاخ ندارند و در زیرزمین خانه اشان به هنگام زدن رعد و برق یوهاهاهاهاها نمی خندند! ولی تنها مزیتی که این دارد دلیل بسیار مستدل و محکمی است برای امتداد تنهایی من و به شدت قانع می شوم وقتی این کارت قوی را روی میز سرنوشتم می اندازم به طوری که بقیه المان ها و گزینه های روی میز، ماست ها را کیسه می کنند و می روند پی کارشان! یکی شان هم با غرولند وقتی که داشت وسایلش را جمع می کرد گفت: "لیاقت خونه و زندگی تشکیل دادن نداری که، من داشتم بهت پیشنهاد می دادم بری سر این کار عاشق فلانی بشی و بعدش بری اون ور آّب تازه یه باشگاه خفن می شناسم دو روزه آرنولد پیشت می شه کریم شیره ای و ماشین پسر خاله..." دیگر نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و فورا حرفش را قطع کردم گفتم: " همه ی این ها درست من بی لیاقت، ولی تا وقتی که اوضاع به همین منواله بهترین کار اینه که از خودم کمتر آثار به جای بذارم و خودم را کمتر در ذهن و قلب دیگران جا کنم! این طوری به نفع همه ست!(با قیافه حق به جانب!)" ایشان هم با بی ادبی لگد به لیوان روی میز زدند و در افق محو شدند!

----

+خوشبختانه آسیب جسمی چندان مد نظرم نیست و این خیلی به نفع سلامت من است.

+این رو پیش بینی نکرده بودم که بیش تر از ده مطلب در روز نمی شه در این جا گذاشت!

+شوربختانه بخش عظیمی از ذهن و انرژی من را این مشکل لعنتی تصرف کرده است.

  • افشین ..

نظرات  (۵)

  • نیمه سیب سقراطی
  • انقدر دور خودت پیله تنهایی نپیچ ! جوونی ت حیف میشه ! باور کن ...
    پاسخ:
    خیری ندیدم ازش..جوونی رو می گم!
    خون آلود تر بنویس!
    مثل یک مازوخیسم سر بریده بنویس!
    من یک سایکوزِ عصیانگرم!
    "مسری"
    پاسخ:
    راستش نوشته های من بازتاب همونیه که هستم و این درونم رو تا حدودی راضی نگه می داره  که نوشته هام بازتابی صادقانه از وجودمه حال با شدت کم یا زیاد.

    کلی نوشتم برات و آخرش نمیدونم چرا پشیمون شدمو دیلیت...
    پاسخ:
    چرا :((
  • یاسی ابراهیمی
  • من معتقدم هرکسی اندکی از این حس را در وجودش دارد!
    فقط برخی سرکوبش میکنند و برخی پر و بالش می دهند...
    مثلا برای خودم در این حد نیست که خودم را زخمی کنم و لذت ببرم،اما گاهی نسبت به کسانی که یک بیماری دارند،مثلا سرما خورده اند! رشک ورزیدم و آرزو کرده ام که کاش جای او بودم و گلویم از درد رو به انفجار می رفت و یا...
    مهم این است که چطور با حسمان کنار بیاییم،و یا حتی از آن لذت ببریم...
    نه اینکه برایمان ایجاد دغدغه کند،در این صورت باید به فکر درمان بود واقعا!
    پاسخ:
    بله این که همه دارند تقریبا درسته اما دوز پایین که حتی این رفتارهای مازوخیسم گون رو در زنان دوران قبل که مردسالاری بود میدیدیم.
    14:30 تا 14:37 دارم به این فکر میکنم...
    درمان ندارد و کنار نیایم باهاش چه کنم؟!
    اوممم
    وقتی میرم تو فکر دقیقه ها رو نمیشمارم دیگه!
    برخی از بیماری های جسمی هم درمان ندارند اما با کنار آمدن هم موافق نیستم....
    باید یه کاری انجام داد که بتوان لذت برد!
    پاسخ:
    پس آدم خیلی خوش فکری هستی:) من که سریع حواسم پرت می شه!
    لذت هم می شه برد ولی دردسرهای خودش رو داره...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">