ثانیه های یخ زده

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۰۵/۱۱
    ...
  • ۹۶/۰۳/۱۳
    ...
  • ۹۵/۰۵/۲۴
    24

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

باران ِ تاریک

    

         

آن شب بارانی را خوب به خاطر می آورم. دست در جیب و سریع در کوچه ای خلوت، قدم می زدم تا ببینم سرنوشت برایم چه پیش می آورد! با این افکار دست به گریبان بودم که ناگهان صدای ویراژ موتور سیکلت و جیغ گوش خراشی پس از آن، من را به خودم آورد. فریاد ها و التماس های زن در گوشم  می پیچید.تند تند و بریده بریده می گفت: "آقا تو رو خدا! کیفم رو برد! کمک!" موتوری داشت به سمت جایی که من بودم فرار می کرد. قلبم به شدت می زد. تمام نیرویم را در پایم جمع کردم و وقتی کاملا نزدیک شد، یک ضربه ی حساب شده زدم. موتور سرنگون شد. فریادش بلند شد. موفق شده بودم.

زن تشکر کنان و دوان دوان به سمت کیف رفت؛ اما ناغافل دزد به سمت من یورش برد و من به پشت افتادم. سر و صورتش زخمی شده بود. من مستاصل و غریزی از خودم دفاع می کردم.

دیوانه وار مشت میزد، مشت های مهلک و سنگین. ساعدم را گرفته بودم روی صورتم. خر خر نفس هایش و خس خس سینه ش را کاملا می شنیدم. صدای زن می آمد که همچنان تشکر می کرد. او مشت میزد و نعره می کشید. کیف، دیگر برایش مهم نبود و تنها من را میخواست از پیش روی بردارد.

زن تشویق می کرد! ابلهانه امیدوار بودم زن کمکی کند و من را نجات دهد. ناامیدانه مشتم را به سمتش پرتاب کردم و لگدی به پایش زدم اما بی تاثیر بود. دست سنگینش گلویم را فشار می داد. تنها به فرار فکر می کردم اما رخوت و بی حسی تمام بدنم را فرا گرفته بود. مطمئن بودم که دندانم شکست. گیج و منگ و بی دفاع شده بودم و البته کاملا تسلیم. به نظر دزد کافی آمد.

همچنان کف زمین افتاده بودم ، باران قطع شده بود اما مخلوط تهوع آور خون و آب باران در سلول به سلول بدنم، رخنه کرده بود.

چشمانم به زور جایی را می دید. زن هورا می کشید. آفرین می گفت. تشکر می کرد.  از من نه، مطمئن بودم! دزد با آرامش و پیروزمندانه، داشت موتورش را که افتاده بود، آماده می کرد. زن آرام به سمت مرد رفت و دست روی شانه ش گذاشت و با لحن دلسوزانه ای گفت: "بازوت حسابی زخم شده. بذار ببینم تو کیفم چی میتونم پیدا کنم! این ابوقراضه ت می تونه ما رو تا یه جایی برسونه؟!" خس خس، حالا خنده ای ریز شده بود که بر سر و صورتم می بارید. همه چیز آرام شده بود!

----

+ در فضای مجازی و در کل اینترنت، همه چیز آماده خوری شده است! کافیست یک جمله بی صاحب پیدا شود تا به یکی نسبت دهند و مانند مسلسل، اشتراک گذاری و همرسانی شود! طوری شده که تا یک دیدگاهی بیش از یکی دو خط از زبان و فکر خود شخص می بینم، توجهم جلب می شود به گفته ش. تبدیل شده است به تلویزیون که مغز در استراحت کامل تشریف می برد!

  • Likes ۳