زندگی می گه: سریع، سریع تر
خیلی دوست دارم یک گوشه خودم رو گیر بیارم و وقتی اون جا بهانه آوردم که وقت کمه و زمان داره به سرعت می گذره، ناگهان برگ برنده م رو رو می کردم و زمان متوقف می شد. حالا من بودم و خودم. بدون هیچ عجله و بدو بدو در مسیر پر شتاب زندگی. اون وقت با آرامش تمام خودم رو بیشتر بررسی می کردم. بدون گذر زمان، بدون هر عادت...شاید خروجی ش کلید رهایی خودم از خودم بود و چشیدن بعد تازه ای از زندگی خود.
---
+یک کار کوچک انجام دادم و اولین پول قابل توجه م رو بدست آوردم. برای خودم قابل توجه البته وگرنه صد هزار تومان که پول تو جیبی ساعتی بعضی هاست. طعم خوبی داشت!
+یه کلیپ کوتاهی داشتم میدیدم، یک کودک 6 ساله در خیابان نقش بچه هایی رو که گم شده اند بازی می کرد البته در دو حالت مختلف. حالت اول لباس شیک و مرتب تنش بود و مردم همه ازش می پرسیدند پدر و مادرت کجا هستند و خلاصه توجه می کردند. در حالت دوم وقتی با لباس فقیرانه و سر و وضع نامرتب در خیابان قرار گرفت هیچ کس کوچکترین توجه ای بهش نکرد... اینجاست که با اجازه جناب سعدی باید بگویم: نه، همین لباس زیباست نشان آدمیت!
تهوع آور می شه گاهی...
+
- ۹۵/۰۵/۱۴