برگ ریزان پاییز بیاد، سبزی بهار بره و دیو گرما تابستون رو تنها بذاره، زمستون پنبه پنبه فرود بیاد؛ فرقی نداره مهم اینه که وضعیت خودت چطوریه، خودت در چه فصلی به سر میبری...من که تقریبا حس می کنم آخرهای شب یلدا هستم! حالا کی بهاران برای من سر میرسه من که نمیدانم فقط امیدوارم!
----
+از عکس هایی ست که در اینستاگرامم نمی تونم بذارم. محرم خودم نمی دونم اونجا رو... عکس از شکلات صبحانه هم که دوست ندارم بذارم...کلا به خیر این شبکه اجتماعی من را امیدی نیست :))
+
کتابی خریدم بسی کهنه و البته مورد علاقه من، یعنی جزء پنج شش تای اول از کتاب ها و داستان های مورد پسند من است و چیزی که برایم جالب است، نوشته ی صفحه ی اولش بود که شخصی این کتاب رو به دوستش به اسم افشین تقدیم کرده بود!
نوشته ی روی صفحه اول:
"تقدیم به دوست خوبم، افشین امید آنکه تا ابد همواره دوستی پایدار و دائمی داشته باشیم...اسماعیل"
+همانطور که مطلع هستید یا نیستید، دو نفر از دوستانم در عرض دو ماه عنوانشان از دوست، برایم به آدم عادی تغییر پیدا کرد، یکم گیج مشت این حوادث و دیگر مصائب زندگی و دانشگاه بودم این چند وقت و مجالی نمی یافتم برای ریکاوری...افتاده بودم کف رینگ و بالا سرم شمرده میشد 1،2،3 و ... آخر سرها خودم بلند شدم هر چند خسته و زخمی اما...مهم اینه....بلند شدم!
+حرف از اینستاگرام شد آدرس من اینه: afshinn11
- ۹۵/۰۷/۰۱