حس عجیبیست، وقتی به انتهای کتابی که از کتابخانه امانت گرفته ای نگاه می کنی و می فهمی که تقریبا شانزده، هفده سال می گذرد از آخرین باری که کسی این کتاب را به امانت برده است و این همه سال تنها این کتاب در قفسه ها خاک می خورده است! دوست دارم لبخند محو کتابدار موقع تحویل کتاب به من را این گونه خیال پردازانه تعبیر کنم که او هم از این رهایی کتاب خرسند است و به رهاننده این کتاب در دل آفرین گفته است! هر چند نگاه واقع گرایانه به من می فهماند که این تنها لبخند ساده ای بوده است و به احتمال زیاد هیچ ربطی به این موضوع نداشته است!
----
+قسمتی از این کتاب، یعنی کتاب شعرهای منثور پیرانه و پسینه از ایوان تورگنیف را در پست بعدی خواهم گذاشت.
- ۹۴/۰۵/۱۷