از خواب و خوابیدن بدم می آید. یک سوم از عمر من را در وضعیتی قرار می دهد که کنایه ای می زند به دنیای مرگ! مرگ زیاده خواه است حتی در زندگی و پویایی هم می خواهد خودی نشان دهد و انسان را به کام خود بکشد.فرصت برای خوابیدن بسیار است ولی بیدار ماندن هم خود حدیث دیگری ست؛ بیدار ماندن دردسر هایش به مراتب بیشتر است، برای خود من به شخصه بیدار ماندن، فعالیت و پویایی و دلیل می خواست، هدف می خواست، چشم انداز روشن و گردن کلفتی می خواست که مرگ یا همان خواب را به سوراخ خودش می راند، بگذریم که چرا الان همه چیز برایم عوض شده است و دیگر از این چیزها خبری نیست و شده ام شاگرد اول کلاس مدرسه و مکتبی که همواره علیه ش قلم می زدم! پس بهتر ست به همان خواب تن در دهم و به افتخار پیروزی اش کلاه از سر بردارم، حال که کنترل این قطار دیگر دست من نیست؛ شاید من به اندازه کافی پر زور نبودم.
- ۹۴/۰۵/۲۶