امید بعید یک زامبی!
نوشتار باید سرشار از یقین ِ نویسنده اش برای نوشتنش باشد، مانند بچه ای که کاملا با حمایت پا به این دنیا می گذارد، وقتی نوشتن توام باشد با تردید در باره ی آن موضوع یا بدتر از آن تنها یک شعار باشد و باقی بماند، چه سودی خواهد داشت؟! با دوستی هم که داشتم صحبت می کردم همین ها را بهش می گفتم، بهش گفتم من برای مزه مزه کردن این دنیای سخت آماده شده بودم، به شناخت انسان ها و آشنایی با آن ها امیدوارم بودم، سو سوی ستاره ها من را به دنیای دیگری می برد و خنده ای از ته دل، قاچی بزرگ بود از هندوانه زندگی! این نیروی محرکه من برای نوشتن ویک ری اکشن طبیعی بود؛ ولی حال چه؟! تنها شب را روز می کنم و روز را شب، نه برایم مستندی علمی مهم است و نه اوضاع منطقه و جهان و اقتصاد و نه حتی صحبت های یک دوست! چیزهایی که روزگاری اهمیت داشتند برایم.
زامبی وار زیستن! روزگار می گذرد مهم نیست ، مهم این است که باید روزی ریز به ریز این را که چه شد که این طور شد برای دوستی صبور توضیح بدهم ، توضیح بدهم که چطور آدم زیر باری خم می شود و تغییر شکل می دهد...برایم همین گفتنشان کافیست و منتظر تایید یا توبیخ یا تشویق نیستم...هی روزگار! این را بدان من هنوز زنده ام و این امیدی را در من زنده نگه می دارد؛ امیدی هر چند مانند نوشته هایم بالقوه و بعید!
----
+در جایی، آهنگی اتفاقی شنیدم از یک قسمتش خوشم آمد که خواننده اش می خواند: "از موهات می نویسم یه گیس شعر / می خوام ضربان قلبت واسم یه بیت* شه!"
+این آهنگ بی کلام عالیست : دریافت
*beat
- ۹۴/۰۵/۲۶