سندرم آینده هراسی!
از پارک میگذشتم مرد حدودا شصت هفتاد ساله ای به همراه همسرش داشتند در پارک تند قدم میزدند؛ مرد که گوشی تلفنی دستش گرفته بود ساعد دست راستش نسبت به بازویش زاویه نود درجه درست کرده بود و گویا می خواست شماره ای را بگیرد. گوشی ش از این لمسی ها بود اما چیزی که باعث شد این صحنه در خاطرم بماند این بود که وقتی پیرمرد می خواست ضربه بزند به صفحه لمسی، انگار می خواست بازی کلاغ پر را انجام بدهد! بطوری که وقتی انگشتش روی صفحه لمسی بود من می توانستم بگویم کلاااااغ، بعد از یک ثانیه که انگشتش را برداشت می گفتم پرررر....! قصدم به سخره گرفتن نیست اما یک آن به این فکر افتادم که چقدر بد است که احتمالا چنین سرنوشتی در پیری گریبان ما را هم خواهد گرفت و آیندگان ما را مسخره می کنند که نمی توانیم با فلان وسیله ی جدید کار کنیم و می گوییم " زمان ما این چیزها نبود که!" و آن ها هم می خندند یا دلشان می سوزد همینطور که این اتفاق برای خود من هم افتاد. به هر حال این جوانی هم (که زیاد دلم برایش تنگ نمی شود) می گذرد و این اتفاق دیر یا زود می افتد... .
----
+برای همین زیاد دوست ندارم به مراحل بالای پیری برسم یا کلا عمر زیادی داشته باشم و در کل آدم
آینده هراسی هستم نه آینده نگر که البته فکر می کنم آینده هراسی تا حدودی بتواند آینده نگری را
هم شامل شود به هر حال.
+به قولی عرض زندگی مهم است که ماشاالله تا الان هم که عرض زندگی ام از عرض یک کوچه قدیمی ِ
توی طرح شهرداری هم باریک تر بوده است!
+مثلا در آینده می گوییم: زمان ما درخت ها حرف نمی زدند که!
- ۹۵/۰۱/۱۸