آتش از کبریت جسم مییابد
نفسی زنده با سیمای خود،
با درخشش خود، عمر کوتاه خود.
از شعلههایش گازها برمیخیزند،
بخشیدن ِ بال، لباس، حتا بدن:
شیئی کاملاً جنبنده، پرتحرک.
اینها همه سریع اتفاق میافتد!
تنها سر است که قدرت آتشگرفتن دارد
وقتی که با واقعیت خشن برخورد میکند
صدایی شبیه شلیک تپانچه!
اما زود آرام میگیرد
راست میایستد، سریع، بادبانی باد افتاده
مثل قایق مسابقه
سفری به درازای چوب خویش
به دشواری به پایاناش میبرد
به جا میگذارد
کلاهی سیاه مثل کلاه کشیش دهکده.
"فرانسیس پونژ"
----
+اتفاق خوبی بود برایم امروز، آشنایی با آثار شاعر بالا...کاملا شگفت زده شدم و بسیار کیف کردم.
+امروز از جهت دیگر هم باز شگفت زده شدم و آن هم سر امتحان نقشه کشی متوجه شدم
کار با نقاله را از یاد برده ام و هیچ راهی هم برای استفاده ازش پیدا نکردم...! برای آماده شدن
امتحان همیشه این یک قسمت را رد می کردم و تصور می کردم بلدم که دیدم ای دل غافل!
اصلا از همان اول هم من نقشه کش نیسته* و نبودم؛ از قدیم هم معلم ام می گفت بهم که "تو با خط کش هم باز خط روکج می کشی!"
+این یکی خبر ناگوار تری بود که فهمیدم حدود یک میلیون عکسی که در تبلت خدابیامرزم بود و تصور می کرد بک آپ گرفتم ازشان در کامپیوتر، همگی به باد فنا رفته اند! تصورش را بکن از سال 86 تا همین یک ماه پیش! این تصاویری هم که باقی مانده بود همگی در اینترنت آپلود شده بودند.
---
*احتمالا درستش "نبوده و نیستم" است و این سوتی ام من را یاد آن لطیفه انداخت که می گوید:"
سوار تاکسی بودم ، راننده با ماشین پشتی دعواش شد گفت: ببین داداش، من اینجا وایسادم و وای خواهم ساد! میفهمی؟ وای خواهم ساد!